شماره ٢٥٤: لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمي کند

لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمي کند
آن چه تو دوست ميکني دشمن کس نمي کند
از سخن حريف سوز آن چه تو آتشين زبان
با من خسته ميکني شعله به خس نمي کند
راحله از درت روان کردم و اين دل طپان
مي کند امشب از فغان آن چه جرس نمي کند
از خم زلف بعد ازين جا منما به مرغ دل
مرغ قفس شکن دگر ميل قفس نمي کند
مرغ دلي که مي جهد خاصه ز دام حيله اي
دانه اگر ز در بود باز هوس نمي کند
محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئي
مي رود از قفا و او روي به پس نمي کند