شماره ٢٤٤: چو کار به رغم از اميد وصل تنگ شود

چو کار به رغم از اميد وصل تنگ شود
سرور در دل عاشق گران درنگ شود
چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال
سمند سعي در آن سنگلاخ لنگ شود
خوش آن که بر سر صيدي ز پيش دستيها
ميان غمزه و ناز تو طرح جنگ شد
هزار خانه توان در ره فراغت ساخت
چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود
رقيب ازو طلبد کام و من به اين سرگرم
که دانم از دم افسرده موم سنگ شود
هواي غير تصرف کند چو در معشوق
عذار شاهد عصمت شکسته رنگ شود
ز اشگ محتشم آن دوست در خطر که مدام
زنم بر آينه جوهر به دل به زنگ شود