شماره ٢٤١: قاصد رساند مژده که جانان ما رسيد

قاصد رساند مژده که جانان ما رسيد
اي درد واي بر تو که درمان ما رسيد
خوش وداع ديده کن اي اشک کز سفر
سيلاب بند ديده گريان ما رسيد
زين پس به سوز اي تب غم کز ديار وصل
تسکين ده حرارت هجران ما رسيد
اي کنج غم تو کنج دگر اختيار کن
کاباد ساز کلبه ويران ما رسيد
اي مژده بر تو مژده به بازار شوق بر
کان نورسيده ميوه بستان ما رسيد
روي غريب ساختي اي داغ دل که زود
مرهم نه جراحت پنهان ما رسيد
تابي عجب ز دست فلک خورد محتشم
دست فراق چون به گريبان ما رسيد