شماره ٢١٩: صبا از کشور آن پاکدامان دير مي آيد

صبا از کشور آن پاکدامان دير مي آيد
ز يوسف بوي پيراهن به کنعان دير مي آيد
سواري تند در جولان و شوري نيست در ميدان
چرا آن شهسوار افکن به ميدان دير مي آيد
مگر از سيل اشگم پاي قاصد در گلست آنجا
که سخت اين بار از آن راه بيابان دير مي آيد
همانا باد هم خوش کرده منزلگاه جانان را
که بر بالين اين بيمار گريان دير مي آيد
تو را انگشت همدم کافت جان تو زود آمد
مرا اين مي کشد کان آفت جان دير مي آيد
براي ميهماني مي کنم دل را کباب اما
دلم بسيار مي سوزد که مهمان دير مي آيد
تو داري محتشم ز آشوب دوران کلفتي منهم
دلي پر غصه کان آشوب دوران دير ميآيد