شماره ٢٠٨: چشمم چو روز واقعه در خواب مي شود

چشمم چو روز واقعه در خواب مي شود
کين من از دل تو عنان تاب مي شود
گفتي که آتشت بنشانم به آب تيغ
تا تيغ ميکشي دل من آب مي شود
در مجلسي که باده باغيار مي دهي
خون جگر حواله احباب مي شود
از روي سيمگون چو سحر پرده مي کشي
مه بر فلک ز شرم تو سيماب مي شود
در طاعت از تواضعت انديشه جواب
جنبش فکن در ابروي محراب مي شود
آن وعده دروغ تو هم گه گهي نکوست
کارام بخش عاشق بي تاب مي شود
از بخت تيره هرچه طلب کرد محتشم
چون کيمياي وصل تو ناياب مي شود