شماره ١٩٥: زندگاني بي غم عشق بتان يکدم مباد

زندگاني بي غم عشق بتان يکدم مباد
هر که اين عالم ندارد زنده در عالم مباد
باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم
ور نمي خواهي تو بر خورداريم آن هم مباد
بي خدنگت ياددارم صد جراحت بر جگر
هيچ کس را اين جراحتهاي بي مرهم مباد
گر ز حرمانش ندارم زندگي بر خود حرام
مرغ روحم در حريم حرمتش محرم مباد
روز وصل دلبران گر شد نصيب ديگران
سايه شبهاي هجرت از سرما کم مباد
گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان
گفت هر عاشق که دردي دارد او را غم مباد
گر نباشد محتشم خوش دل به دور خط دوست
از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد