شماره ١٨١: ديگر که هواي گل خود روي تو دارد

ديگر که هواي گل خود روي تو دارد
سيلاب سرشک که سر کوي تو دارد
بر هم زده دارد گل نازک ورقت را
آن باد مخالف که گذر سوي تو دارد
عشق تو چه عام است که هرکس به تصور
آئينه خاصي ز مه روي تو دارد
هر شيفته کز جيب جنون سر بدر آرد
بر گردن دل سلسله از موي تو دارد
هر مرغ محبت که به آهنگ دمي خاست
شهبال توجه ز دو ابروي تو دارد
هر دام که افکنده فلک در ره صيدي
پيوند بسر رشته گيسوي تو دارد
هر بي سر و پا را که خرد راند چه ديدم
مجنون شده سر در پي آهوي تو دارد
هر تير که عشق از سر بازيچه رها کرد
زور اثر قوت بازوي تو دارد
هر خيمه که از وسوسه زد خانه سياهي
آن خيمه ستون از قد دل جوي تو دارد
هر باد که جائي گل عشقي شکفانيد
چون نيک رسيديم به او بوي تو دارد
گر بوالهوسي يک غزل محتشم آموخت
صد زمزمه با لعل سخنگوي تو دارد