شماره ١٧٦: بي وفا يارا وفا و ياريت معلوم شد

بي وفا يارا وفا و ياريت معلوم شد
داشتي دست از دلم دلداريت معلوم شد
شد رقيبم خصم و گفتني جانبت دارم نگاه
آخرم کشتي و جانب داريت معلوم شد
بر دلم پر جوري از کين نهان کردي ولي
آن چه پنهان بود از پر کاريت معلوم شد
گفتمت مستي ز جام حسن و خونم ريختي
آري آري زين عمل هشياريت معلوم شد
در قمار عشق خود را مي نمودي خوش حريف
خوش حريفي از حريف آزاريت معلوم شد
دوش مي کردي دلا دعوي بيزاري يار
امشب اي معني ز آه و زاريت معلوم شد
اين که مي گفتي پشيمانم ز قتل محتشم
از تاسف خوردن ناچاريت معلوم شد