شماره ١٦٦: جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود

جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود
آن که صد مشکلش از زلف تو نگشاد که بود
غير من کز تو به پابوس سگان خورسندم
آن که روئي به کف پاي تو ننهاد که بود
جز دل من که فلک بسته به رو راه نشاط
آن که بر وي دري از وصل تو نگشاد که بود
بعد حرمان من نامه سياه آن که به تو
برگ سبزي و پيامي نفرستاد که بود
تا بريدي ز من اي گنج مراد آنکه نساخت
دل ويران به ملاقات تو آباد که بود
جز من تنگ دل اي خسرو شيرين دهنان
عمرها از تو به جان کندن فرهاد که بود
جز تو در ملک دل محتشم اي شوخ بلا
آن که داد ستم و جور و جفا داد که بود