شماره ١٦٣: روزگاري رفت و از ما نامدت يک بار ياد

روزگاري رفت و از ما نامدت يک بار ياد
دردمندان فراموش کرده را ميدار ياد
بي تکلف خوش طبيب مشفقي کز درد تو
مردم و هرگز نکردي از من بيمار ياد
گردد از قحط طراوت چون گلت بي آب و رنگ
خواهي آوردن بسي زين ديده خونبار ياد
من که دايم سر گران بودن ز لطف اندکت
اين زمان زان لطف اندک مي کنم بسيار ياد
ياد مي کردم ز سال پيش ياد از قيد عشق
فارغم امسال اما مي کنم از يار ياد
با وجود رستگاري در صف زنهاريان
مي کنم صد ره دمي زان تيغ با زنهار ياد
کي جدائي زان فراموشکار کردي محتشم
گر گمان بردي که خواهد کردش اين مقدار ياد