شماره ١٥٧: ديشب که بر لبت لب جام شراب بود

ديشب که بر لبت لب جام شراب بود
بر آتش حسد دل عاشق کباب بود
در انتظار اين که تو ساقي شوي مگر
جان قدح طپان و دل شيشه آب بود
من مضطرب بر آتش غيرت که دم به دم
مي پرده سوز خلوتيان حجاب بود
بيدار بود ديده کيد رقيب ليک
از عصمت تو چشم حوادث به خواب بود
پاست فرشته داشت که در مجلسي چنان
بودي تو مست و عاشق مسکين خراب بود
ميسوختي چو ز آتش مي پرده هاي شرم
آن کايستاده به رويت نقاب بود
ننهاد کس پياله ز کف غير محتشم
کز مشرب تو در قدحش خون ناب بود