شماره ١٥٥: عرق از برگ گل انگيختنش را نگريد

عرق از برگ گل انگيختنش را نگريد
آب و آتش بهم آميختنش را نگريد
دامن افشاندن و برخاستنش را بينيد
ساغر افکندن و مي ريختنش را نگريد
همچو طفلي که دهد بازي مرغان حريص
دام به نهادن و بگريختنش را نگريد
گرچه مي گويم و غيرت به دهان مي زندم
کوه سيم از کمر آويختنش را نگريد
جان ديوانه من مي رود اينک بيرون
از بدن رابطه به گسيختنش را نگريد
محتشم اشک ز چشم آه ز دل کرده رها
فتنه از بحر و بر انگيختنش را نگريد