شماره ١٤٧: آه از آن لحظه که مجلس به غضب در شکند

آه از آن لحظه که مجلس به غضب در شکند
دامن افشاند و مي ريزد و ساغر شکند
مي رود سرخوش و من بر سر آتش که چه وقت
مست باز آيد و غوغا کند و درشکند
دست ز احباب ندارد چو کشد خنجر ناز
مگرش دست شود رنجه و خنجر شکند
سگ آن مست غرورم که نگه داند راه
شحنه را بر سر بازار اگر سر شکند
زده ام دوش به جرات در قصري کانجا
حاجب از جرم سجودي سر قيصر شکند
مو بر اندام شود راست مه يک شبه را
افتاب من اگر طرف کله برشکند
محتشم باده ده از خون منش کان خونخوار
نيست مستي که خمار از مي ديگر شکند