شماره ١٤٠: گلخنيان تو را نيست به بزم احتياج

گلخنيان تو را نيست به بزم احتياج
کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج
رتبه به اسباب نيست ورنه چو بر آشيان
هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج
از همه ترکان ستاند هندوي چشم تو دل
از همه شاهان گرفت شحنه حسن تو باج
گرچه تو را از ازل حسن خدا داد بود
عشق که بود اين که داد حسن تو را اين رواج
هر طرف از دلبران ملک ستاننده ايست
از طرفي کن خروج از همه بستان خراج
آن چه بر ايوب رفت نيست خوش اما خوشست
مرد که دارد شکيب درد که دارد علاج
خشم و تغافل به دست ورنه ازو محتشم
جور دمادم خوش است نيست به لطف احتياج