شماره ١٣٧: زهي طغيان حسنت بر شکيب کار من باعث

زهي طغيان حسنت بر شکيب کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوي دار من باعث
ندانم از تو هر چند از ستم فرمائي آزارم
که آن حسن ستم فرماست بر آزار من باعث
تو تا غايت نبودي خانمان ويران کن مردم
تو را شد بر تطاول پستي ديوار من باعث
ز کس حرمت دوشم چه خود را دور ميداري
که ايماي تو شد بر جرات اغيار من باعث
خدا خون جهاني از تو خواهد خواست چون کرده
جهان را بر خرابي ديده خونبار من باعث
دگر در عشوه خواهم کرد گم ضبط زبان تا کي
شود لطف کمت بر رنجش بسيار من باعث
سبک کردم عيار خويش از اين غافل که خواهد شد
بر استيلاي نازش خفت مقدار من باعث
گره بر رشته ذکر ملايک مي تواند زد
سر زلفت که شد بر بستن زنار من باعث
گزيدم صد ره انگشت تحير چون ز محرومي
به زير تيغ شد بر زخم او زنهار من باعث
ز ذوق امروز مردم حال غير از وي چو پرسيدم
که بر اعراض پنهاني شد استغفار من باعث
غم او محتشم بستي در نطقم اگر گه
نگشتي اقتضاي طبع بر گفتار من باعث