شماره ١٣٦: سالها از پي وصل تو دويدم به عبث

سالها از پي وصل تو دويدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشيدم به عبث
بس سخنها که به روي تو نگفتم ز حجاب
بس سخطها که براي تو شنيدم به عبث
تا دهي جام حياتي من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشيدم به عبث
تو به دست دگران دامن خود دادي و من
دامن از جمله بتان بهر تو چيدم به عبث
من که آهن به يک افسانه همي کردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دميدم به عبث
گرد صدخانه به بوي تو دويدم ز جنون
جيب صد جامه ز دست تو دريدم به عبث
محتشم باده محنت ز کف ساقي عشق
تو چشيدي به غلط بنده کشيدم به عبث