شماره ١٣١: گر بداني که گرفتار کمندت دل کيست

گر بداني که گرفتار کمندت دل کيست
ور کني جزم که مهر تو در آب و گل کيست
داد عصمت دهي از بهر رضاي دل او
تا هوس پيشه بداند که دلت مايل کيست
سگت آهسته نهد پا به زمين از غيرت
تا بداند که سر کوي تو سر منزل کيست
بعد از آن هم که کني بسملم از تاب حسد
ترسم از رشک بگويند که اين به سمل کيست
برده اين قافله از قافله مشگ سبق
يارب اين عطرفشاني عمل محمل کيست
گرچه آواز وي از محفل او مي شنوم
دلم از دغدغه خونست که در محفل کيست
محتشم زد چو گدايان در دريوزه عام
تا به اين پي نتوان برد که او سائل کيست