شماره ١٢٣: رخت که صورت صنع آشکار از آن پيداست

رخت که صورت صنع آشکار از آن پيداست
نشان دقت صورت نگار از آن پيداست
قدت که بر صفتش نيست هيچ کس قادر
کمان قدرت پروردگار از آن پيداست
سرت که گرم مي لطف بود دوش امروز
گراني حرکات خمار از آن پيداست
به زير دامن حسنت نهفته است هنوز
خطي که گرد گلت صد بهار از آن پيداست
کمان سخت کش است ابرويت ولي کششي
به جانب همه بي اختيار از آن پيداست
کرشمه سازي از آن چشم را چه نام کنم
که عشوه هاي نهان صد هزار از آن پيداست
ز بي قراري زلفت جز اين نمي گويم
که حال محتشم بي قرار از آن پيداست