شماره ١١١: آهوي چشم بتان چشم تو را نخجير است

آهوي چشم بتان چشم تو را نخجير است
چشم صيد افکن تو آهوي آهو گير است
کرده تير نگهت را سبک آهنگ به جان
صف مژگان درازت که پر آن تير است
رتبه عشق رقيب از نگهش يافته اي
که ز نظاره او رنگ تو بي تغيير است
تا خطت يافته تحرير رخ ساده رخان
پيش رخسار تو خطيست که بي تحرير است
کرده صد کار فزون در دل تو ناله من
چه کند آن چه نکرد است همين تاثير است
در مهمات اسيران که به جان در گروند
آن چه تقصير مرا نيست تو را تقصير است
محتشم کرد سراغ دل ازان سلسله مو
گفت ديوانگي کرده و در زنجير است