شماره ١٠٩: خط ز رخت سر کشيد سرکشي اي گل بس است

خط ز رخت سر کشيد سرکشي اي گل بس است
وقت نوازش رسيد ناز و تغافل بس است
نخل تو شد ميوه ريز از تو نديدم بري
جامه چو گل ميدرم صبر و تحمل بس است
در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را
بر سر سرو قدت حلقه کاکل بس است
سايه ز خود گو ببر غير تو گر خود هماست
چتر همايون گل بر سربلبل بس است
تا ز نشاط افکنم غلغله در بزم انس
از مي نابم به گوش يک دو سه غلغل بس است
چند کشي محتشم بار تکبر ز خلق
پشت تحمل خميد عجز تنزل بس است