شماره ١٠٦: نقد غمت که حاصل دنيا و دين ماست

نقد غمت که حاصل دنيا و دين ماست
گنج خرابه دل اندوهگين ماست
ياد تو زود چون رود از دل که همرهش
در اولين قدم نفس آخرين ماست
به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهيم
سر بر زمين که کوي بلا سرزمين ماست
از کينه جوئي تو شکايت کنم چرا
کز شوخي آن چه نيست به ياد تو کين ماست
از توسن هوس ز ازل چون پياده ايم
رخش مراد تا به ابد زير زين ماست
نور جبين ما نه ز تاثير طاعت است
داغي کهن ز لاله رخي بر جبين است
اي مرغ دل حذر که خدنگ افکني عجيب
از ابروان کشيده کمان در کمين ماست
در بزم او هميشه ملولم که ناگهان
افتد به فکر او که چرا همنشين ماست
تا مي کنيم محتشم از لعل او سخن
ملک سخن تمام به زير نگين ماست