شماره ١٠٥: با خط آن سلطان خوبان را جمالي ديگر است

با خط آن سلطان خوبان را جمالي ديگر است
بسته هر موي او صاحب کمالي ديگر است
نيست در بتخانه مارا غير فکر روي دوست
ما درين فکريم و مردم را خيالي ديگر است
پيش رويت چون به يک دم جان نداديم از نشاط
هردم از روي تو ما را انفعالي ديگر است
گر بود ما را دو عيد از ديدنت نبود بعيد
زان که هر طاقي ز ابرويت هلالي ديگر است
سگ از آن کس به که چون شد با غزالي آشنا
باز چشمش در پي وحشي غزالي ديگر است
محتشم چون هر زمان حالي دگر دارد ز عشق
هر غزل از گفته او حسب و حالي ديگر است