شماره ٩٢: گر با توام ز ديدن غيرم گزير نيست

گر با توام ز ديدن غيرم گزير نيست
ور دورم از تو خاطرم آرام گير نيست
در هجر اينچنينم و در وصل آن چنان
خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمير نيست
بيمار دل به ترک تو صحبت پذير نيست
اما بلاست اينکه نصيحت پذير نيست
فرهاد رخم پرور چشم حقارتست
اما به ديده دل شيرين حقير نيست
خسرو حريص تاختن رخش شور هست
اما حريف ساختن جوي شير نيست
در زير خنجر اجلش شکر واجب است
صيدي که او بقيد محبت اسير نيست
در سينه خار اشارات او به غير
زخميست محتشم که کم از زخم تير نيست