شماره ٨٩: هرچند خون عاشق بي دل حلال نيست

هرچند خون عاشق بي دل حلال نيست
در خون من گرفت به آن خردسال نيست
حسنش امان يک نگهم بيشتر نداد
در حسن آدمي کش او اعتدال نيست
دي وقت راندن من از آن بزم بود مست
کامروز در رخش اثر انفعال نيست
شاخ گلي و گرنه هنوز اي پسر کجاست
سروي که در ره تو سرش پايمال نيست
ماه نوي ولي به ظهور تو از بتان
يک آفتاب نيست که در او زوال نيست
از يک هلال اگرچه نه اي بيشتر هنوز
يک سينه نيست کز تو بر او صد هلال نيست
حسن تو راست زير نگين صد جهان جمال
يک دل حريف اين همه حسن و جمال نيست
از سادگي دمي ز تو صد لطف مي کنم
خاطر نشان خود که تو را در خيال نيست
خود را به عمد به هرچه مي افکني به خواب
ز افسانه منت اگر امشب ملال نيست
برداشتست بهر نثار تو چشم ما
چندان گوهر که در صدفت احتمال نيست
قدت هلال وار خميده است در شباب
بر غير عشق محتشم اين حرف دال نيست