شماره ٧٩: ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت

ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت
که مؤذن سحر از ناله من گوش گرفت
عرش آن بار گران را سبک از دوش انداخت
خاک بي باک دلير آمد و بر دوش گرفت
کرد ساقي قدحي پر که کسش گرد نگشت
آخر آن رطل گران رند قدح نوش گرفت
آتشي کز همه ظاهر نظران پنهان بود
ديگ سوداي من از شعله آن جوش گرفت
باده عشق از آن پيش که ريزند به جام
آتش نشئه آن در من مدهوش گرفت
سر نا گفتني عشق فضولي مي گفت
عقل صدباره به دندان لب خاموش گرفت
هرکس آورد به کف دامن سروي ز هوس
محتشم دامن آن سرو قباپوش گرفت