شماره ٦٩: حسن که تابان ز سراپاي توست

حسن که تابان ز سراپاي توست
جوهرش از گوهر يکتاي توست
ناز که غارتگر ملک دل است
مملکت آشوب ز بالاي توست
غمزه که غارتگر ملک دل است
مملکت آشوب ز بالاي توست
غمزه که جادوگر مردم رباست
سرمه کش نرگس شهلاي توست
جلوه که نخلي است ز بستان حسن
دست نشان قد رعناي توست
عشوه که موجي ز محيط صفاست
غرق فنون از حرکتهاي توست
فتنه که او سلسله بند بلاست
بندي گيسوي سمن ساي توست
سحر کزو پنجه دستان قويست
شانه کش زلف چليپاي توست
نطق که شمع لگن زندگي است
زنده به لعل سخن آراي توست
محتشم خسته که مشت خس است
موج خور بحر تمناي توست