شماره ٦٨: نخل قد خم گشته که پرورده دردست

نخل قد خم گشته که پرورده دردست
بارش دل پرخون و گلش چهره زردست
صدساله وصال تو مرا مي رسد اي ماه
گر مرهم هر خسته به اندازه درد است
خاک که ز جولان سمندت شده برباد
کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خيل است
از تفرقه عشق تو فرداست که فرداست
منسوخ کن حسن دلارام زليخاست
عشق تو که آرام رباي زن و مرد است
اي دل حذر از باديه عشق که چون باد
سرگشته در آن ناحيه صد باديه گرداست
اي محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت
گر اشک تو گرمست و گر آه تو سرد است