شماره ٦٣: دوستم با تو به حدي که ز حد بيرونست

دوستم با تو به حدي که ز حد بيرونست
دشمنم نيز به نوعي که ز شرح افزون است
معني دوستي از گفت و شنو مستغني است
صورت دشمني آن به که نگويم چونست
دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار
اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست
پاي خسرو اگر از دست طمع در گل نيست
کوه کن تا کمر از گريه چرا در خونست
وادي رشک مقاميست که از بوالعجبي
ليلي آنجا به صد آشفتگي مجنون است
دارد از دست رقيبان دلي از بيم دو نيم
سگ ليلي که ز حي پيک ره هامون است
بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار
ورنه عاشق به همين گفت و شنو ممنون است
ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقيب
فلک اين نوع که بر رغم من محزون است
محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو
سخن او که يک افسانه و صد افسونست