شماره ٦٠: اين چه چوگان سر زلف و چه گوي ذقن است

اين چه چوگان سر زلف و چه گوي ذقن است
اين چه ترکانه قباپوشي و لطف بدن است
اين چه ابروست که پيوسته اشارت فرماست
وين چه چشمست که با اهل نظر در سخنست
اين چه خالست که قيمت شکن مشک ختاست
وين چه جعد است که صد تعبيه اش در شکنست
اين چه رخشنده عذار است که از پرتو آن
آه انجم شررم شمع هزار انجمن است
اين چه غمزه است که چشم تو ز بي باکي او
مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست
واي برجان اسيران تو گر دريابند
از نگه کردنت آن شيوه که مخصوص منست
محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا
کاين جدائي سبب تفرقه جان و تن است