شماره ٥٨: با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نيست

با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نيست
که امشب تير تغافل در کمان ناز نيست
مرغ دل کامد به سويت چون کنم ضبطش که هيچ
رشته اي برپاي اين گنجشک نوپرواز نيست
اي اجل چندان که خواهي کامراني کن که هست
دشت پر صيد و خطا در شست صيدانداز نيست
کرده از بي اختياريهاي مستي امشبم
مخزن رازي که خود هم محرم آن راز نيست
بس که دل گم گشته در نخجيرگاه دلبران
نيست گنجشکي که رد چنگال صد شهباز نيست
عشوه مي خواهد به آن بزمم کشاند مو کشان
ناز مي گويد مرو زحمت مکش در باز نيست
محتشم فرياد ميکن تا به تن آرد که هست
داد زن چندان که گوش کس برين آواز نيست