شماره ٥٣: دلت امروز به جا نيست دگر چيزي هست

دلت امروز به جا نيست دگر چيزي هست
سنبلت را سرما نيست دگر چيزي هست
آن که ديشب به من گفت و ز بزمش راندي
از تو امروز جدا نيست دگر چيزي هست
طوطي نطق حريفان همه لال است و به کس
خلقت آئينه نما نيست دگر چيزي هست
بزم حاليست ز نا محرم و از چهره راز
خاطرت پرده گشا نيست دگر چيزي هست
سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه
بر من بي سرو پا نيست دگر چيزي هست
عقل گفت اين همه ناز است دگر چيزي نيست
غمزه اش گفت چرا نيست دگر چيزي هست
محتشم اين همه تلخي و ترش ابروئي
ناز آن حور لقا نيست دگر چيزي هست