شماره ٤٦: حسن روزافزون نگر کان خسرو زرين طناب

حسن روزافزون نگر کان خسرو زرين طناب
دي هلالي بود و امشب ماه و امروز افتاب
بود در خرگه نقاب افکنده و محجوب ليک
دوش خرگه بر طرف شد دي نقاب امشب حجاب
يرات من بين که در جولان گهش بوسيده ام
دي زمين امروز نعل بادپا امشب رکاب
گر به کويش جا کنم يک شب سگش از طور من
شب کند دوري سحر بيگانگي روز اجتناب
قتل من کز عشق پنهانم به کيش يار بود
دي گناه امروز خواهد شد روا امشب ثواب
دور آخر زد به بزم آتش که آن ميخواره داشت
شام تمکين نيم شب تسکين سحرگه اضطراب
محتشم در لشگر صبر از ظهور شاه عشق
بودي تشويش امشب شور و امروز انقلاب