شماره ٣٠: گشته در راهت غبار آلود روي زرد ما

گشته در راهت غبار آلود روي زرد ما
مي رسيم از گرد راه اينست راه آورد ما
در هواي شمع رويت قطره هاي اشک گرم
دم به دم بر چهره مي بندد ز آه سرد ما
بس که از ياران هم دردان جدا افتاده ايم
گشته است از بي کسي همدرد ما
با گياه شور پرور فرقت باران نکرد
آن چه هجران کرد با جان بلا پرورد ما
گر عياذالله از ما بر دلت گردي بود
حسبتا لله به باد نيستي ده گرد ما
گرد از جمعيت دلها بر آرد بي درنگ
چون ز گرد ره شود پيدا سوار فرد ما
دوش آن وحشي شمايل محتشم را ديد و گفت
باز پيدا گشت مجنون بيابان گرد ما