شماره ٢٢: روزگاري که رخت قبله جان بود مرا

روزگاري که رخت قبله جان بود مرا
روي دل تافته از هر دو جهان بود مرا
چند روزي که به سوداي تو جان مي دادم
حاصل از زندگي خويش همان بود مرا
يادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سرا پرده صد راز نهان بود مرا
يادباد آن که چو آغاز سخن مي کردي
با تو صد زمزمه در زير زبان بود مرا
ياد باد آن که چو مي شد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
ياد باد آن که به بالين تو شبهاي دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
ياد باد آن که دمي گر ز درت مي رفتم
محتشم پيش سگان تو ضمان بود مرا