شماره ٣: حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزاي را

حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزاي را
سلسله بگسلم ز پا عقل گريزپاي را
کو دلي و دليرئي کز پي رونق جنون
شحنه ملک دل کنم عشق ستيزه راي را
کو جگري و جراتي کز پي شور دل دگر
باعث فتنه اي کنم ديده فتنه زاي را
کوتهي و تهوري تا شده همنشين غير
سير کنم ز صحبت آن هم دم دل رباي را
در المم ز بي غمي کو گل تازه اي کزو
لاله داغ دل کنم داغ الم زدايرا
تلخي عشق چون دگر پيش دلم نموده خوش
باز بوي چشمانم اين زهر شکر نماي را
ديده به ترک عافيت بر رخ ترکي افکنم
در ستمش سزا دهم جان ستم سزاي را
از دل خويش بوي اين مي شنوم که دلبري
دام رهم کند دگر جعد عبير ساي را
مفتي عشقم اردهد رخصت سجده بتي
شکرکنان زبان زبان سجده کنم خداي را
صبر نماند وقت کز همه کس برآورد
گريه هاي هاي من ناله واي واي را
باز فتاده در جهان شور که کرده محتشم
بلبل باغ عاشقي طبع غزل سراي را