در مدح مقرب الخاقان معتمدالدوله منوچهرخان فرمايد

ماه من ماند به سرو ار سرو جولان داشتي
سرو من مانه به ماه را ماه دستان داشتي
ماه بودي ماه اگر چون سرو بودي بر زمين
سرو بودي سرو اگر چون ماه جولان داشتي
سرو من ماند به ماه و ماه من ماند به سرو
سرو اگر مه مه اگر سرو خرامان داشتي
سرو را ماند به بالا ماه را ماند به رخ
ماه اگر گفتي سرود و سرو اگر جان داشتي
سرو بودي سرو اگر با مردمان گفتي سخن
ماه بودي ماه اگر چان زنخدان داشتي
گفتمش سرو روان و خواندمش ماه تمام
سرو اگر بودي کمانکش ماه خفتان داشتي
قد او سروست و مويش مشک و رويش ماه اگر
سرو مار و مشک چين و ماه مژگان داشتي
آفتابش خواندمي بي گفتگو گر آفتاب
از زنخدان گوي مشکين زلف چوگان داشتي
پرنيان بودي به نرمي پيکرش گر پرنيان
با همه نرمي دلي چون سخت سندان داشتي
لاله بودي عارضش گر لاله پيرامون خويش
همچو مشکين خط او يک باغ ريحان داشتي
مي نکردي کس گناه از بيم حرمان بهشت
چون نگار من بهشت ار حور و غلمان داشتي
از فراق آن پري مجنون شدي هر کس چو من
جان بريان جسم عريان چشم گريان داشتي
ترک شهر آشوب من ماند پري را گر پري
خوي رندان لعل خندان در دندان داشتي
اي بت پيمانه نوش اي شاهد پيمان گسل
کاش چون عشاق خوي و پاس و پيمان داشتي
خود لبت لعليست کز خورشيد مي جستي خراج
اينچنين لعل درخشان گر بدخشان داشتي
همچو رخسار تو صادق بود در دعوي حسن
هر که چون زلفين مفتولت دو برهان داشتي
گر نکردي عدل سالار جهان تعمير ملک
ملک شه را شورش حسن تو ويران داشتي
داور گيتي منوچهر آنکه برسودي به عرش
چرخ چارم گر چنين خورشيد تابان داشتي
کي ربودي اهرمن زانگشت جم انگشتري
آصفي گر اينچنين دانا سليمان داشتي
کوه بودي توسنش گر کوه بودي ره نورد
برق بودي خنجرش گر برق باران داشتي
گاه غوغا شرزه شيرش گفتمي گر شرزه شير
از سنان چنگال و از شمشير دندان داشتي
روز هيجا ژنده پيلش خواندمي گر ژنده پيل
از کمند جان ستان خرطوم پيچان داشتي
توسنش باد وزانستي اگر باد وزان
جنبش برق و شکوه کوه ثهلان داشتي
اهل شرق و غرب گشتندي ز پا تا فرق غرق
گر سحابي چون عدويش چشم گريان داشتي
خنجر خونريز او را خواندمي رخشنده برق
برق اگر چون ابر موج انگيز طوفان داشتي
قدرش ار بودي مجسم صد هزاران ساله راه
برتري از منظر برجيس و کيوان داشتي
قهر جانکاهش اگر گشتي مصور در جهان
چنگ شير و سهم پيل و سم ثعبان داشتي
در کفش شمشير بودي اژدها گر اژدها
چون نهنگان جايگه در بحر عمان داشتي
ميزبان گشتي اجل چون تيغش ار بر خوان رزم
ديو و دد را تا به روز حشر مهمان داشتي
گر نسيم خلق او يک ره وزيدي در جهان
سال و ماه و هفته گيتي را گلستان داشتي
مرگ مانازاده شمشير گيهان سوز اوست
ورنه چون آلام ديگر مرگ درمان داشتي
حزم او گر خواستي از روز حکمت پيل را
در دهان پشه يي تا حشر پنهان داشتي
حاش لله اگر کسي وي را ستودي در سخا
گر سخايي چون سخاي معن و قاآن داشتي
بر روانم طعن و لعن از معن و قاآن هيچيک
همچو کهتر چاکرانش فضل و احسان داشتي
در صدف هر قطره اش مي گشت صد عمان گهر
نسبتي با جود او گر ابر نيسان داشتي
بود آرش ترکمان چون او اگر مانند او
مرگ يکسو و نهان در پيش ترکان داشتي
خنجرش گر خواستي در روز هيجا خلق را
از لباس زندگي چون خويش عريان داشتي
گر نبودي عفو او عدلش ز روي انتقام
بر گلوي مه طناب از تار کتان داشتي
حاجب مهرش اگر قهرش نگشتي گاهگاه
زينهار ار هيچ عاصي بيم عصيان داشتي
ملک بخشا تا ابد آباد بودي ملک فارس
از ازل گر چون تو سالاري نگهبان داشتي
مر ترا کردي مفوض شهريار ملک بخش
ملکي را صد ره فزون از ملک گيهان داشتي
ور ترا بودي مسلم ملک ايران اينچنين
کافرم گر روس هرگز قصد ايران داشتي
بود چون حزم تو گر حزم سکندر پايدار
دولتش کي تا به روز حشر پايان داشتي
گر به شوخي جاهلي گويد که قاآني راد
داشتي حب وطن در دل گر ايمان داشتي
گويمش خود کافرم گر هيچ مؤمن بيش ازين
جايگه در ملک شيراز از دل و جان داشتي
مي نبد در پارس رادي تا ورا بخشد مراد
ورنه کي بيچاره عزم يزد و کرمان داشتي
شير گردون را درافکندي به گردن پالهنگ
چون تو در دل هر که مهر شير يزدان داشتي
حيدر صفدر که گر با عرش مي رفتي به خشم
از زبوني عرش را با فرش يکسان داشتي
گر نبودي روز هيجا پاي عفوش در ميان
ضرب بازويش خلل در چار ارکان داشتي
ور به دامان ولاي او زدي ابليش چنگ
از عطاي کردگار اميد غفران داشتي
يوسف ار بر رشته مهرش نجستي اعتصام
کي خلاصي از مضيق چاه و زندان داشتي
مختصر گو غير ذات او نبودي در جهان
واجبي در بر اگر تشريف امکان داشتي
اي دريغا نيستي در دار دنيا مصطفي
ورنه در مدحش مرا انباز حسان داشتي
ختم کن قاآنيا گفتار کز گفتار تو
وجد کردي کوه اگر گوش سخندان داشتي