در ستايش نايب السلطنة العليه وليعهد عباس شاه مبرور فرخ نياي پادشاه منصور و تفنن به مدح قايم مقام فرمايد

چون خواست کردگار که گيتي نظام گيرد
دولت قويم گردد ملت قوام گيرد
ملک رميده از نو باز انقياد جويد
دين شميده از نو باز انتظام گيرد
عباس شاه ملک ستان را نمود ملهم
تا زين نهد برابرش در کف حسام گيرد
اجزاي امن از مددش التيام جويد
بنياد جور از سخطش انهدام گيرد
آري چو شاه غازي آيد به ترکتازي
شک ني که دين تازي از نو قوام گيرد
آري کند چو حيدر فتح قلاع خيبر
زان ملت پيمبر نظمي تمام گيرد
شه چون به خشم آيد هوش عدو ربايد
شاهين چو پر گشايد بي شک حمام گيرد
يکسو ملک به خنجر کشورگشا و صفدر
يکسو به خامه کشور قايم مقام گيرد
آن سطوت مجسم اين رحمت مصور
اين خصم را به خامه آن يک به خام گيرد
آن مرز روم و روس به يک التفات بخشد
اين ملک مصر و شام به يک اهتمام گيرد
آن نه سپهر و شش جهت از يک سنان ستاند
اين چار رکن و هفت خط از يک پيام گيرد
اين ملک ترک بر دو سه نوبي غلام بخشد
آن مرز نو به با دو سه ترکي غلام گيرد
امسال آن به کابل و زابل علم فرازد
سال دگر مدينه دارالسلام گيرد
امسال آن خراج ز گرگانج و کات خواهد
سال دگر منال زکنعان و شام گيرد
امسال آن سمند به مرز خجند راند
سال دگر به مصر مر او را لگام گيرد
اهل هرات و بلخ مر او را رکاب بوسند
خلق عراق و فارس مر آن را لجام گيرد
آن در تحير اين که نخستين کجا شتابد
اين در تفکر آنکه نخستين کدام گيرد
هم کلک او قصب ز جرير از صرير خواهد
هم خنگ اين سبق سپهر از خرام گيرد
اي صدر راستان وليعهد کاستانت
سبقت ز فر و پايه برين نه خيام گيرد
کاخ ترا ستاره پناه سپهر خواند
کف ترا زمانه کفيل انام گيرد
کلک تو حل و عقد جهان را کند کفايت
هرگه که تيغ خسرو جا در نيام گيرد
اين خوي خاص تست که هر کاو ز خبث طينت
خود را زکينه با تو الدالخطام گيرد
عزت دهي و قرب فزائي و مال بخشي
تا باز نام جويد و تا باز کام گيرد
وين بهر آن کني که عدو نيز در زمانه
در دل خيال جود ترا بر دوام گيرد
خلق تراست رايحه گل عجب نه کز وي
خصم جهل نهاد به نفرت مشام گيرد
ماني به آفتاب که از مه کسوف يابد
يا آنکه مه به هر مه از او نور وام گيرد
صدرا چه باشد ار ز شمول عنايت تو
ناقابلي چو من سمت احتشام گيرد
ناکامي از عطاي تو يک چند کام جويد
بي نامي از سخاي تو يک عمر نام گيرد
راي تو آينه است نباشد عجب که در وي
نقش خلوص من سمت ارتسام گيرد
يک مختصر عطاي تو رايج کند هنر را
گو قاف تابه قاف جهان را لئام گيرد
ارجو جراحتي که ز دونان مراست در دل
از مرهم مراحم تو التيام گيرد
من خشک خوشه ام تو غمامي مگر نه آخر
خوشيده خوشه برگ و نوا از غمام گيرد
گر جاهلي معاينه گويد که در زمانه
مشکل بود که کار تو زين پس قوام گيرد
گويم به شاخ خشک نگه کن که ابر آزار
در حيله طراوتش از فيض عام گيرد
گر آفتاب مهر تو بر بخت من نتابد
از بخت من جهان همه رنگ ظلام گيرد
دورست خور ز توده غبرا ولي فروغش
هر بامداد عرصه غبرا تمام گيرد
تا هر صباح لاله چو مستان به طرف بستان
قهر تو روز و شب ز عدو انتقام گيرد