در توصيف شکار سلطان گويد

اندر اين هفته شکاري کرد کز اخبار آن
قصر بر قيصر قفس شد، خانه بر خان آشيان
چون زمين ساکن شد اندر کشوري رامش فزود
چون فلک برگشت گرد کشوري رامش کنان
گه ترنجي در بنان و گه کماني بر کتف
گاه زو بيني به دست و گاه رطلي بر دهان
تازيان گرد حصاري قافله در قافله
بختيان گرد شکاري کاروان در کاروان
گرکنون جويد عقاب از پشت آن کهسار گوشت
ور کنون جويد هماي از روي آن دشت استخوان
بينداز بس چشم نخجير و بناگوش تذرود
دشتها پر نرگس و کهپايه ها پر ناردان
زان نکرد آهنگ شير شرزه از بيم سنانش
رخنه گشتي چرخ و جستي برج شير از آسمان
نيکبختان را پناهي نيکبختي را سبب
پادشاهان را ملاذي پادشاهي را روان
تيزي شمشير ديني سبزي باغ اميد
قوت بازوي عدلي سرخي روي امان
خشمت اندر سوز خصم و نهيت اندر شر خلق
فتنه آتش کشست و آتش فتنه نشان
گر نگشتي شادمان از رنگ روي دشمنت
کس ندانستي که باشد شاديي در زعفران
در ثنا نقصان عيبي و کمال آفرين
در سخا سود اميدي و زيان سو زيان
آنچه من ديدم درين تحويل سال ازجود تو
ني بهار از ابر ديده ست و نه از خورشيد کان
ناگهان در عيش پيوستي و پيوندي ابد
شادمان درمي نشستي و نشيني جاودان
برسرشاهان نهادي تا جهاي پر گهر
بر ميان خسروان بستي کمرهاي گران
آسمان ديبا سلب گشت و هوا عنبر غبار
گلستان زرين درخت و آدمي سيمين مکان
هيچ مي بر دست ننهادي که ننهادي ز دست
آنچه زو شد تاقيامت خسروي با نام و نان
از ثريا منتقش گشت اين بزرگي تاثري
وز سر انديب اين حکايت گفته شد تا قيروان
داستان پادشاهان خوانده ام اي پادشاه
کس بدين بخشش نبوده ست از جهان همداستان
همچنين در تاج داري و جهانداري بپاي
همچنين در ملک بخشي و جهانگيري بمان
نابريده عشرت عيد تو از تحويل سال
ناگسسته بزم نوروزت ز جشن مهرگان
دشمنت زير زمين و اخترت زير مراد
عالمت زير نگين و دولتت زير عنان
پيش عکس تاج تو شمع هوا گوهر پرست
زير پايه دست تو دست سپهر اختر فشان