در مدح شمس الکفاة خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن ميمندي

يکروز مانده باز زماه بزرگوار
آيين مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوي شراب خوش
با ماه روزه کي بود اين هر دو سازگار
ورزانکه ياد از و نکني تنگدل شود
پيغام من بدو بر و پيغام او بيار
گو پار نيز هم به مه روزه آمدي
سوي تو خلق هيچ نگه کرده بود پار؟
چون کس بروزه در تو نيارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکني اي سپيد کار!
آري چو وقت خويش نداني و روز خويش
در چشم شاه خواري و در چشم خواجه خوار
شمس الکفاة صاحب سيد وزير شاه
بوالقاسم احمد حسن آن حر حقگزار
آن خواجه اي که چشم همه خواجگان به اوست
بوسيده هر يکي ز مي او را هزار بار
دولت ز جمله خدم خاندان اوست
ديرينه خدمتست مر او را درين ديار
نه دولتست اين که بنوي بدو رسيد
نه خدمتست اينکه بنوي شد اختيار
بر کاخهاي او اثر دولت قديم
پيداترست از آتش بر تيغ کوهسار
ديوان شاعران مقدم برين گواست
ديوان شاعران ثناگوي رو بيار
اندر تبار خواجه وجدان او مديح
مشت پرا که شعر پراکنده در بهار
شاعر که مدح گوي چنين مهتري بود
بر طبع چيره باشد و بر شعر کامگار
گر چه بمدح او کند از آسمان حديث
باشد مر آن حديث بر هر کس استوار
از بسکه راست يابد نيکوتر از دروغ
در مدح او دروغ نبرده ست کس بکار
آري بمهره هاي سقط ننگرد کسي
کو را بتوده پيش بود در شاهوار
فخرست شاعران عجم را بمدح او
بهرست شاعران عرب را ازين فخار
اندر عرب مناقب و مدحش ز بهرنام
کم زان نگفته اند که اينجا در اين ديار
اي يادگار مانده جهانرا و ملک را
از گوهر شريف و تبار بزرگوار
شايد که نيست نعمت و جاه ترا کران
زيرا که نيست همت و فضل ترا کنار
اين هر چهار يافته ايم و فزون از اين
افزون ازين چه چيزست، اقبال شهريار
ناخواسته بجاي همه کس همي کني
آن نيکويي که کرد بجاي تو کردگار
زر تو ز ايران تو آنسان که ميبرند
گويي نهاده اند بر تو بزينهار
اندر ترازوي صلت او هزاردان
همچون يکي و کم زيکي نيز در شمار
باغ شکفته اي ، چو در آيي ببزمگاه
شير دمنده اي، چو در آيي بکار زار
دل باز خندد از طرب تو بروز رزم
چشم آب گيرد از فزع تو بروز بار
از شاه بختيارتر امروز شاه نيست
کو از همه جهان چو تويي کرداختيار
بر بالش وزارت او چون تويي نشست
بختش نگر که راه نمود اينت بختيار
گفتند مردمان که نيابند مردمان
درهيچ فصل صاحب ري را نظير و يار
از بهر خدمت تو و محتاج فضل تو
روزي بدرگه تو بيايد چنو هزار
چندين هزار نامه کزو يادگار ماند
وان کارهاي طرفه کزو ماند يادگار
بردرگه خليفه دبيران همي کنند
توقيع نامه هاي تو بر ديده ها نگار
جاويد باش و پشت قوي باش و تندرست
تو شاد خوار ومارهيان از تو شاد خوار
روز تو نيک وسال تو نيک و مه تو نيک
تو تندرست وهر که نخواهد چنين فکار
فرخنده باد بر تو و بر دوستان تو
اين مهرگان فرخ و اين روز و روزگار
من بنده راکه خدمت من بيست ساله است
از فر خدمت تو پديد آمده يسار