غزل

سهل گفتي به ترک جان گفتن
من بديدم، نمي توان گفتن
جان فرهاد خسته شيرين است
کي تواند به ترک جان گفتن؟
دوست مي دارمت به بانگ بلند
تا کي آهسته و نهان گفتن؟
وصف حسن جمال خود خود گو
حيف باشد به هر زبان گفتن
تا به حدي است شکر دهنت
که نشايد سخن در آن گفتن
گر نبودي کمر، ميانت را
کي توانستمي نشان گفتن؟
ز آرزوي لبت عراقي را
شد مسلم حديث جان گفتن