شماره ١

عشق ار به تو رخ عيان نمايد
در آينه جهان نمايد
اين آينه چهره حقيقت
هر دم به تو رايگان نمايد
يک دايره فرض کن جهان را
هر نقطه ازو ميان نمايد
اين دايره بيش نقطه اي نيست
ليکن به نظر چنان نمايد
رو نقطه آتشي بگردان
تا دايره اي روان نمايد
اين نقطه ز سرعت تحرک
صد دايره هر زمان نمايد
اين نقطه به تو شهادت و غيب
هم ظاهر و هم نهان نمايد
آن نقطه به تو کمال مطلق
در صورت اين و آن نمايد
آن سرعت دور نقطه دايم
ساکن به يکي مکان نمايد
هر لمحه به تو کمال هستي
در کسوت ناقصان نمايد
آن نقطه بيان کنم چه چيز است
هر چند تو را گمان نمايد
آن نقطه بدان که ظل نور است
کان نور وراي جان نمايد
آن نور دل پيمبر ماست
اکنون به تو حق عيان نمايد
آن بحر محيط بي کرانه
و آن نور بسيط جاودانه
آن بحر، که موج اوست دريا
و آن نور، که ظل اوست اشيا
نوري که جمال جمله هستي
از تاب جمال اوست پيدا
اول ز پي نظاره او
شد عين همه جهان مهيا
و آخر هم آفتاب رويش
شد صورت جسم و جان هويدا
او روي حق است و عين حق نيز
بل عين حقيقت است و اعلا
درياب، که اوست اسم اعظم
زو گشت عيان صفات و اسما
آن ذات که حق بود صفاتش
او را بنگر، چه باشد اسما؟
اسمي که بود صفات او حق
بنگر که چه باشدش مسما
و آن نور که حق بدو توان ديد
باشد همه والضحي و طاها
في الجمله کمال صورت اوست
آيينه ذات حق تعالي
در آينه مصطفي چه بيند؟
جز حسن و جمال ذات والا
کو عاشق روي حق؟ بيا گو
بنگر رخ خوب مصطفي را
در صورت او حق ار نديدي
اينجا به يقين ببيني آنجا
در صورت شرح او عراقي
چون ديد حقيقت آشکارا
اميد که از شفاعت او
حاصل شودش کلام اعلي
تا هر نفسي به ديده حق
بينند همه جمال مطلق