الحکاية والتمثيل

مي دويد آن عامي زير و زبر
تا نماز مرده در يابد مگر
آن يکي ديوانه چون او را بديد
کو در آن تعجيل بيخود ميدويد
گفت چيزي سرد ميگردد براه
هين بدو تا در رسي آنجايگاه
هستي از مردار دنيا ناصبور
ميروي چون مرده مي بيني ز دور
ميخوري مردار دنيا ماه و سال
وين خود از جوعست بر مردان حلال
تا که يک عاقل برآرد يکدمي
جاهلان خوردند در هم عالمي
تا بحکمت لقمه لقمان خورد
در خيانت خائني صد جان خورد
اهل دنيا چون سگ ديوانه اند
در گزندت زانکه بس بيگانه اند
ميخورند از جهل مرداري بناز
ميکنند آنگه کفن از مرده باز