الحکاية والتمثيل

بود اندر مطبخ جم اي عجب
ديگ و کاسه در خصومت روز و شب
ديگ سنگين بود قصد جنگ کرد
کاسه زرين بود قصد سنگ کرد
هر دو تن از خشم در شور آمدند
سنگ و زر بودند در زور آمدند
ديگ گفتش گر ابا گر روغن است
شور و شيرين هرچه هست آن منست
کار تو بي من کجا گيرد نظام
گر منت ندهم تهي ماني مدام
تو ز سنگ آئي در اول آشکار
باز بر سنگت زنند اندر عيار
گر ترا سنگي نباشد در نهاد
دايما بي سنگ خواهي اوفتاد
تو چنين زيبا و سنگين از مني
تو بسنگ و هنگ رنگين از مني
کس سيه ديگم نمي خواند بنام
چون سيه کاسه توئي در هر مقام
چون شنيدي اين دليل دلپذير
دست چون من ديگ در کاسه مگير
اين سخن چون کاسه را آمد بگوش
همچو ديگي خون او آمد بجوش
گفت تو از هر چه گفتي بيش و کم
فارغم من چون منم در پيش جم
خيز تا خود را بصرافان بريم
تا ز ما هر دو کدامين برتريم
چون محک پيدا شود صراف را
خود محک گويد جواب اين لاف را
تو ببين وقت گرو در سنگ و زر
تا ازين هر دو کدام ارزنده تر
در گرو کهنه ز نو آيد پديد
کار در وقت گرو آيد پديد
تا سفر در خود نياري پيش تو
کي بکنه خود رسي از خويش تو
گر بکنه خويش ره يابي تمام
قدسيان را فرع خود يابي مدام
ليک تا در خود سفر نبود ترا
در حقيقت اين نظر نبود ترا