شماره ١٣

زين پيش که از جهان پرغم
جستيم وفا نشد مسلم
چون ملکت جم نماند جاويد
مي نوش به ياد ملکت جم
اي آنکه نگشته است خالي
از سينه من غم تو يکدم
بازآ که در آرزوي رويت
تدبير دل رميده کردم
گفتم به طبيب درد خود را
دردم چو طبيب ديد در دم
بنوشت به خون دل جوابي
وان نيز به صبر کرد مرهم
بنشيني اگر مجال داري
بر خاک درش شبي چو شبنم
اي بيدل اگر تو دست يابي
بر گوي به ساکنان محرم
ما صوفي صفه صفاييم
بي خود ز خوديم و از خداييم