شماره ١٢

دوش از سر خم صدا برآمد
جوش از مي جانفزا برآمد
زان جوش به گوش خاک در دهر
ني رست و به صد نوا برآمد
در حوصله جهان نگنجد
چون گنج ز کنجها برآمد
حقا که ز قدرت همو بود
کاژدر شد و از عصا برآمد
اي رند شراب خواره امروز
مي ده که ز مي صفا برآمد
چندان که تو شرح عشق کردي
گرد تو ز گرد ما برآمد
شکرانه آنکه صوفي امروز
خود را شد و از خدا برآمد
ما صوفي صفه صفاييم
بي خود ز خوديم و از خداييم