شماره ١٠

ساقي بشکن خمار جان را
درياب حيات جاودان را
کين يک دوسه روز عمر باقي است
از دست مده مي مغان را
وان دم که تهي شود صراحي
بفروش به جرعه اي جهان را
در فصل بهار و موسم گل
بي عشق مدار عاشقان را
اي آنکه نخوانده اي تو هرگز
از لوح درون خط روان را
فردا که بپرسش اندر آرند
در مجلس حشر صوفيان را
ما مست شراب جام ساقي
گوييم حديث اين بيان را
ما صوفي صفه صفاييم
بي خود ز خوديم و از خداييم