شماره ٨

ما مست شراب جان فزاييم
سرخوش ز مي گره گشاييم
در کنج شرابخانه گنجي است
ما طالب گنج کنجهاييم
آنها که هواي مي ندارند
زنهار گمان مبر که ماييم
هر جا که صراحيي ز جامي است
گر جان طلبد درآ درآييم
تا حاصل ما ز مي درآيد
برداشته دست در دعاييم
تا ما گل روي دوست ديديم
چون بلبل مست مي سراييم
ما گوهر نور ذات پاکيم
روشن سخني است مي نماييم
ما صوفي صفه صفاييم
بي خود ز خوديم و از خداييم