شماره ٧٦٧: اي کاش درد عشقت درمان پذير بودي

اي کاش درد عشقت درمان پذير بودي
يا از تو جان و دل را يک دم گزير بودي
در آرزوي رويت چندين غمم نبودي
گر در همه جهانت مثل و نظير بودي
مي خواستم که جان را بر روي تو فشانم
ور بر فشاندمي جان چيزي حقير بودي
عشقت مرا نکشتي گر يک دمي وصالت
يا پايمرد گشتي يا دستگير بودي
کي پاي دل به سختي در قير باز ماندي
گر ني به گرد ماهت زلف چو قير بودي
زان مي که خورد حلاج گر هر کسي بخوردي
بر دار صد هزاران برنا و پير بودي
گفتي که با تو روزي وصلي به هم برآرم
اين وعده بس خوشستي گر دلپذير بودي
گر شاد کرديي تو عطار را به وصلت
نه جان نژند گشتي نه دل اسير بودي