در ستايش شاه شيخ ابواسحاق

هميشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سايه چتر خدايگان باشد
جهانگشاي جوانبخت شيخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نياورد ز علو
کسي که بنده اين شاه کامران باشد
خدايگانا گردون پير ميخواهد
که در حمايت آن دولت جوان باشد
کمينه بنده اي از چاکران اين درگاه
هزار چون جم و دارا و اردوان باشد
ز بهر سائل و زاير خجسته خامه تو
گره گشاي در گنج شايگان باشد
براق سير سمند جهان بورت را
ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد
گه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه
کسي که پشت نمايد مگر گمان باشد
به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا
چنانکه عادت شاهان خرده دان باشد
چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگيزد
ز عدل شاه پريشان و ناتوان باشد
به روز رزم ببين پهلواني خسرو
که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد
فداي خاک در کبريات خواهد بود
عبيد را نه يکي گر هزار جان باشد
بقاي عمر تو بادا که خوشتر از همه چيز
بقاي سرمد و اقبال جاودان باشد