شماره ١٠٠: افتاده بازم در سر هوائي

افتاده بازم در سر هوائي
دل باز دارد ميل بجائي
او شهرياري من خاکساري
او پادشاهي من بينوائي
بالا بلندي گيسو کمندي
سلطان حسني فرمانروائي
ابروکماني نازک مياني
نامهرباني شنگي دغائي
زين دلنوازي زين سرفرازي
زين جو فروشي گندم نمائي
بي او نبخشد خورشيد نوري
بي او ندارد عالم صفائي
هرجا که لعلش در خنده آيد
شکر ندارد آنجا بهائي
هر لحظه دارد دل با خيالش
خوش گفتگوئي خوش ماجرائي
گوئي بيابم جائي طبيبي
باشد که سازم دل را دوائي
دارد شکايت هرکس ز دشمن
ما را شکايت از آشنائي
چشم عبيد ار سيرش ببيند
ديگر نبيند چشمش بلائي